غم، همراهی که باید شناختنش را یاد گرفت
- Hajar OWRANG

- 2 days ago
- 3 min read
غم دشمن ما نیست؛ صدایی از درون است که میخواهد شنیده شود
غم یکی از طبیعیترین تجربههای انسانیست، اما بیشتر ما یاد گرفتهایم از او فاصله بگیریم. به ما گفتهاند باید «محکم» باشیم، «مثبت» فکر کنیم و اجازه ندهیم کسی لحظههای ضعفمان را ببیند. اما واقعیّت این است که غم نه هیولاست، نه شکست. او فقط احساس است—و احساسی که وقتی نادیده گرفته شود، رسالتش را با صدای بلندتری دنبال میکند.
گاهی غم آهسته کنارمان مینشیند، گاهی ناگهانی مثل موج بالا میآید. اما اگر با او قدم برداریم، نه در برابرش، میتواند ما را به درکی تازه از خودمان برساند. در Vita Senses Therapy همواره میگویم: درمان، مبارزه با احساس نیست؛ گفتوگو با آن است.
چرا فرار از غم فقط غم بیشتری میآورد؟
وقتی به خودمان اجازه ابراز نمیدهیم، بدن وارد حالت هشدار میشود.
نفسها سطحی میشوند، قفسهی سینه سنگین میشود، ذهن شروع به چرخیدن در نگرانی میکند.
غم، اگر شنیده نشود، تبدیل به اضطراب، بیخوابی یا خستگی عاطفی میشود.
اما اگر به او فضا بدهیم، پیامش را آرام منتقل میکند:
«چیزی در درونت نیاز به توجه دارد.»
در نگاه انسانی و حسیِ Vita Senses Therapy، غم مزاحم نیست—پیامرسان است.
حواس پنجگانه؛ پلی برای برگشتن به اکنون
وقتی غرق در غم میشویم، ذهن به گذشته میچسبد یا از آینده میترسد.
اما بدن همیشه در «اکنون» است، و حواس میتوانند ما را به همین لحظه بازگردانند.
صدا – صدای باران، موسیقی ملایم، یا حتی ریتم تنفس
لمس – گرمای فنجان چای، بافت یک شال نرم، پتوی آشنا
بو – قهوه، نان تازه، رایحهی آرامبخش مورد علاقه
چشم – حتی با چشم بسته هم میتوان تصویری امن و روشن ساخت
مزه – یک لقمهی ساده که ذهن را در لحظه نگه میدارد
اینها ابزار جنگ نیستند؛ راههای ارتباط دوباره با بدن و احساساند.
چهار قدم ساده برای همزیستی آرام با غم
۱. بپذیر که غم دشمن تو نیست
به خودت نگویی «نباید ناراحت باشم».
بگو: «الان غمگینم، و این طبیعیست.»
۲. صدای بدن را بشنو
بدن قبل از ذهن حرف میزند.
اگر سینهات سنگین است یا گلویت گرفته، چند دقیقه مکث کن.
موسیقی آرام بگذار و فقط گوش بده.
۳. لمس را وارد بازی کن
یک شیء آرامبخش انتخاب کن.
وقتی بدن احساس امنیت کند، احساسات هم نرمتر میشوند.
۴. بنویس؛ بدون سانسور
دو سؤال ساده:
در بدنم چه حسی دارم؟
اگر غم من رنگ یا بو داشت، چه بود؟
نوشتن، احساس را از درون به بیرون میآورد؛ شبیه اشکی که بعدش سبک میکنی.
قصهای کوچک از یک تجربه واقعی
یکی از مراجعهکنندگانم پس از مهاجرت میگفت:
«احساس میکنم بخشی از من置 جا مانده.»
صبحها با بغض بیدار میشد. تمرینهای ساده را جدی نمیگرفت، اما کمکم یاد گرفت بوی قهوه را آگاهانه حس کند، به صدای نفسش گوش بدهد، و برای خودش غذایی ساده درست کند.
چند هفته بعد گفت:
«دیگه با غمم نمیجنگم… میذارمش کنارم، باهاش صبحونه میخورم.»
این یعنی آشتی با خود.
من هم هنوز...
من هم روزهایی دارم که غم میآید و مینشیند کنارم.
دست را روی قلب میگذارم، موسیقی ملایمی پخش میکنم و چند لحظه با خودم میمانم.
نه برای اینکه غم را دور کنم؛ برای اینکه یادم بماند زندهام و دارم حس میکنم.
سخن آخر
غم قرار نیست ناپدید شود، اما ما قرار نیست زیرِ وزنش از بین برویم.
وقتی به او اجازه حضور میدهیم، فرصتی برای رشد ایجاد میشود.
شاید وقتش رسیده از خودت بپرسی:
«اگر غم من پیامرسان بود، چه میخواست بگوید؟»
اگر این متن دلت را لمس کرد و میخواهی یاد بگیری به جای جنگیدن، با احساساتت گفتوگو کنی، میتوانی برایم پیام بگذاری یا صفحهی خدماتم را ببینی.
من اینجا هستم تا کمک کنم با حسهایت دوست شوی—نه اینکه از آنها فرار کنی.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
متن قانونی دربارهٔ حقوق نویسنده و استفادهٔ علمی از مقالات
تمامی مقالات این وبسایت به طور کامل و اختصاصی توسط روانشناس هاجر اورنگ نوشته شدهاند و هیچ بخشی از منابع خارجی اقتباس یا کپی نشده است.
دانشجویان، روانشناسان، و متخصصان حوزهٔ سلامت روان میتوانند از این مقالات برای پژوهشهای علمی (مانند پایاننامه کارشناسی، ارشد یا دکترا)، مقالات پژوهشی یا محتواهای آموزشی استفاده کنند، فقط به شرط رعایت موارد زیر:
نام نویسنده باید بهوضوح ذکر شود: روانشناس هاجر اورنگ
منبع کامل باید نوشته شود: برگرفته از وبسایت www.pureinsightstherapy.com
در صورتی که این موارد رعایت نشود و محتوای مقاله بدون ذکر منبع یا نویسنده بهصورت کامل یا جزئی کپی شود، این عمل سرقت علمی (پلاژیاریسم) محسوب شده و از نظر قانونی پیگیری خواهد شد.



Comments